پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ب.ظ
A short Story داستانی کوتاه
There was a man who worked for the Post Office whose job it was to process all the mail that had illegible addresses.
One day, a letter came addressed in a shaky handwriting to God with no actual address.
He thought he should open it to see what it was about. The letter read
مردی برای یک اداره پست کار می کرد که مسئول رسیدگی به نامه هایی که آدرس نا معلوم داشتند بود.
یک روز متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
.
Dear God,
I am an 83 year old widow, living on a very small pension. Yesterday someone stole my purse.
It had $100 in it, which was all the money i had until my next pension check.
Next Sunday is Christmas, and I had invited two of my friends over for dinner.
Without that money, I have nothing to buy food with.
I have no family to turn to, and you are my only hope. Can you please help me
خدای عزیزم
بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.
این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم.
یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کردهام،
اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم.
هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی می تونی من کمک کنی؟
.
The postal worker was touched. He showed the letter to all the other workers.
Each one dug into his or her wallet and came up with a few dollars.
By the time he made the rounds, he had collected $96, which they put into an envelope and sent to the woman.
The rest of the day, all the workers felt a warm glow thinking of Edna and the dinner she would be able to share with her friends.
Christmas came and went. A few days later, another letter came from the same old lady to God.
All the workers gathered around while the letter was opened. It read:
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.
نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.
در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند …
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامهای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
.
Dear God,
How can I ever thank you enough for what you did for me? Because of your gift of love, I was able to fix a glorious dinner for my friends.
We had a very nice day and I told my friends of your wonderful gift. By the way, there was $4 missing.
I think it must have been those bastards at the Post Office
خدای عزیزم،
چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.
من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی. البته چهار دلار آن کم بود که فکر میکنم اون ماموران حرامزاده اداره پست؛ آن را برداشتهاند!
.
اگر لذت بردید با اشتراک گذاری؛ باعث لدت دیگران باشید
۹۴/۱۲/۲۷